هرمان جولیوس اوبرت (به آلمانی: Hermann Julius Oberth) (زاده ۱۸۹۴ – درگذشته ۱۹۸۹) یکی از پیشگامان و تئوریسینهای بزرگ تاریخ عصر فضا به شمار میرود. او به همراه تسیلکوفسکی و گودارد پدران دانش و مهندسی موشکهای پرتابگر به حساب میآیند. اوبرت در جوانی نظرات و تحقیقات خود را به صورت چند کتاب منتشر کرد و در زمان جنگ جهانی دوم به طور مداوم در مراکز تحقیقات موشکی آلمان نازی به کار مشغول بود. بعد از جنگ، آمریکاییها و سایر متحدان غربی آنها از دانش اوبرت و همکارانش استفاده زیادی کردند.
دوران کودکی و نوجوانی
هرمان
جولیوس اوبرت در ۲۵ ژوئن ۱۸۹۴ در شهر هرمشتات ترانسیلوانیای رومانی، متولد
شد. اصالت او مجاری-اتریشی بود، اما بیشتر عمر خود را در آلمان و رومانی
گذراند. اوبرت به علوم موشکی بسیار علاقهمند بود و این علاقه از سن ۱۱
سالگی در او بهوجود آمد. مادر وی برای تشویق اوبرت، کتاب «از زمین تا ماه»
نوشته ژول ورن را به او هدیه داد. هرمان این کتاب را چندین بار مطالعه
نمود و علاقه زیادی به آن پیدا کرد. این کتاب در واقع اولین جرقه را برای
شروع فعالیت او درباره علوم موشکی ایجاد کرد. مطالعه کتاب مذکور و دیگر
کتابهای مربوط به علوم موشکی در سالهای بعد، اوبرت را به تحقیق و بررسی
در خصوص جنبههای فنی این علم تشویق نمود.
او علاقه زیادی به سفرهای فضایی داشت.
در سن ۱۴ سالگی (۱۹۰۸) اوبرت موفق به ساخت یک راکت مدل کوچک دارای مخزن
پیشران مایع داشت. البته او این کار را با امکانات و منابع بسیار محدودی
انجام داد و حتی منابع لازم جهت آزمایش وسیله خود را در اختیار نداشت. او
سعی میکرد تا به مطالعه در زمینههای مختلفِ علاقهمندی خود، بهخصوص
ریاضیات بپردازد، زیرا میدانست برای پیشرفت در این راه به آنها نیاز دارد.
در همان اوان، اوبرت به این نتیجه رسید که اگر نیروی پیشرانه راکت مدل
ساخت خود را به طرز مناسبی تامین کند، موفق به پرواز خواهد شد. در ضمن
دریافت که باید پیشران (یا سوخت) بیشتری به راکت بدهد که این امر باعث
افزایش وزن میشد.
یعنی هرچه پیشران بیشتر میشد، وزن
راکت هم افزایش مییافت که این خود یک مشکل به حساب میآمد. اوبرت به این
میاندیشید که چرا نباید هنگامیکه مقدار زیادی از پیشران مصرف شد، از شرّ
محفظه خالی آن رها شد؟ این فکر همان ایده جدایش و چند مرحلهای کردن
راکتها بود که در دوران نوجوانی به ذهن اوبرت خطور کرد. استفاده از این
طرح از آن جهت مهم بود که در مراحل مختلف وزن موشک را کم میکرد و به همین
دلیل پارامترهای پروازی موشک تا حدود زیادی میتوانست بهبود پیدا کند.
هرمان معتقد بود برای توسعه و موفقیت در پیادهسازی ایدهاش میبایست خارج از فرمولهای ریاضی عمل کند. البته در نهایت هرمان با استفاده از فرضیات خود و مدلهای کوچک و بزرگ به این نتیجه رسید که میتواند به نوعی کارآیی راکت را افزایش دهد. بنابراین میتوان هرمان اوبرت را یکی از پایهگذاران ایده جدایش در موشکها و پرتابگرهای چندمرحلهای دانست.
در سال ۱۹۱۲ (۱۸ سالگی) اوبرت در
دانشگاه مونیخ ثبتنام کرد و در رشته پزشکی مشغول به تحصیل شد. بورسیه
تحصیلی وی در دست اقدام بود که با شروع جنگ جهانی اول در تحصیل او وقفه
ایجاد شد. بنابراین اوبرت نیز مانند بسیاری دیگر، به صورت غیرمستقیم وارد
جنگ شد و در واحدهای پزشکی به انجام وظیفه پرداخت.
زندگی کاری
بعد
از جنگ، هرمان به این نتیجه رسید که به صورت ناخواسته و بدون تمایل کامل
وارد علوم پزشکی شدهاست. او در سال ۱۹۱۸ با ماتیلدا هامل، کسی که به او در
انجام کارهایش کمک مینمود و به فعالیتهای اوبرت اعتقاد راسخ داشت،
ازدواج کرد. او در ۱۹۱۹ مجدداً به آلمان بازگشت و ابتدا در دانشگاه مونیخ و
سپس در گوتینگن در رشته فیزیک مشغول به تحصیل شد. از جمله مهمترین مراکز
موشکی که اوبرت در آنجا مشغول بوده، میتوان به «ویافآر»، انجمن پرواز
فضایی آلمان، اشاره کرد. اوبرت در سال ۱۹۲۰ ضمن فعالیت در این مرکز، به
همکاری با افراد محقق و علاقهمندی چون ورنر فونبراون پرداخت.
در سال ۱۹۲۲ (۲۸ سالگی) رساله دکترای
او که در مورد علوم موشکی (پرواز راکتها) بود با بهانه تخیلی، ایدهآلیستی
و رویایی بودن مورد پذیرش قرار نگرفت، ولی این امر اوبرت را هیچگاه مأیوس
نساخت و او تحقیقات خود را در زمینه مورد علاقهاش به صورت خصوصی ادامه
داد. وی هرگز به تهیه یک رساله جدید و گرفتن مدرک دکترای خود نیندیشید
البته رساله مذکور به او در جهت تهیه و آماده شدن اولین کتابش کمک زیادی
نمود. او بعدها در مورد تمایلاتش توضیحاتی را ارائه داد و در یادداشتهای
خود چنین نوشت: «من از نوشتن رسالهای دیگر خودداری کردم و به خود گفتم:
مهم نیست.
من ثابت خواهم کرد که میتوانم بدون
اینکه عنوان دکتر در کنار نامم قرار گیرد، از تعدادی از آنها ]منتقدان
رسالهام[ دانشمند بزرگتری شوم». او از نظام آموزشی آلمان به شدت انتقاد
کرد و وضعیت آن را به اتومبیلی تشبیه نمود که چراغهای عقب آن بسیار درخشان
و پرنور، اما جلوی آن فاقد چراغهای روشن است. البته رساله اوبرت سرانجام
توسط پروفسور آگوستین مایر از دانشگاه بابس-بولیای رومانی پذیرفته شد و او
درجه دکتری را از این استاد دریافت کرد. در سال ۱۹۲۳ (۲۹ سالگی)، اوبرت
موفق به انتشار کتاب ۹۲ صفحهای «با راکت در فضای بین سیارات» شد. این کتاب
که برگرفته از همان رساله دکترای او بود باعث شهرت وی شد.
اگرچه رساله وی در خصوص موارد فنی کمتر بحث کرده بود، ولی به واسطه تدریس او در مراکز مربوط (به خصوص در آلمان) به امور فضایی، کتابش به کمک همین مراکز انتشار یافت. تئوریهای ارائه شده در کتاب اوبرت بسیار ارزشمند بودند. این کتاب به واسطه تئوریهایش در سراسر مراکز موشکی آلمان مورد توجه قرار گرفت و این امر باعث شد تا کتاب او به چندین زبان دیگر نیز ترجمه شده و پس از مدتی مطالب آن به طور عملی در وسایل پرنده فضایی به کار گرفته شوند.
امتداد این کتاب و سایر فعالیتهای
هرمان اوبرت در زمینه موشک، در سال ۱۹۲۹ به چاپ کتابی ۴۲۹ صفحهای با عنوان
«مقدماتی برای انجام سفر فضایی» منتج شد که یکی از موفقیتهای بینالمللی
او به حساب میآمد و از اهمیت علمی فوقالعادهای برخوردار بود. اوبرت که
چند سال قبل از انتشار این کتاب (سال ۱۹۲۵)، با کنستانتین تسیلکوفسکی و
ایدهها و تئوریهایش آشنا شده بود، از دانش و تجربه او نیز در تدوین این
کتاب جدید استفاده کرد. در این کتاب، تئوری ریاضی مربوط به علوم موشکی
بهخصوص در زمینههای علوم الکترونیک و پیشرانش راکتی تشریح شده بود. این
کتاب امکان طراحی و ساخت یک راکت را فراهم میآورد و همچنین توان بالقوه
انسان برای دستیابی به ایستگاههای فضایی و سفر به کرات دیگر را مورد بررسی
قرار میداد.
کتاب جدید اوبرت از طرف اسنالت، پیشکسوت در علوم راکتی فرانسه، «کتاب مقدس فضانوردی علمی» خوانده شد و مورد تشویق مالی ده هزار فرانکی قرارگرفت که اوبرت از این پول برای توسعه فعالیتها و تحقیقاتش استفاده کرد. فریتز لانگ، سازنده فیلمهای صامت پس از مطالعه کتاب اوبرت تصمیم گرفت فیلمی داستانی در مورد سفر فضایی بسازد و سرانجام فیلم «دختری در فضا» را در سال ۱۹۲۹ به روی پرده سینما برد. این فیلم اولین محصول تاریخ سینما بود که تصاویری مجازی از محیط فضا را به تصویر میکشید. سازنده فیلم مذکور از آنجایی که میخواست محصولش از نظر فنی و علمی بینقص باشد، تصمیم به دعوت از اوبرت به عنوان مشاور علمی در فیلم خود گرفت. در سناریوی انتخاب شده، اوبرت و لانگ به کمک یکدیگر موفق به ساخت یک ماکت فضاپیما شدند که خیلی واقعی به نظر میآمد.
در جریان تهیه این فیلم چشم چپ اوبرت ضربه دید که برای او بسیار ناراحتکننده بود اما خللی در راه تحقیقات و علاقهمندیاش ایجاد نکرد. همانگونه که ذکر شد، اوبرت در مرکز موشکی انجمن پرواز فضایی آلمان با ورنر فونبراون همکار بود. کسی که خود در آینده از پیشگامان، محققان و مهندسان بزرگ موشکی جهان برای دولت آلمان نازی و سپس ایالات متحده شد.
اوبرت و فونبراون با همدیگر مشغول
تحقیق بر روی موشک شدند که این فعالیت به طراحی و ساخت موشک «وی۲» آلمان در
اواخر جنگ جهانی دوم منتج شد. اوبرت در سال ۱۹۲۹ با موفقیت یک راکت پیشران
مایع آزمایشی ساخت که «کگلدوس» نام گرفت.
در سال ۱۹۳۸ خانواده وی از
رومانی به آلمان عزیمت نمودند و سرانجام در منطقه [پینیموند] مستقر شدند.
اوبرت در آنجا به کمک همکارش، فونبراون، مشغول ساخت اولین راکت عملیاتی
جهان برای آلمان نازی شد. در سال ۱۹۴۱، او و فونبراون رسماً پروژه وی۲ را
آغاز کردند که البته اوبرت در این پروژه هرگز جایگاه رسمی مناسبی پیدا
نکرد.
اوبرت همچنین در مرکزی به نام واساگ
بر روی راکتهای پیشران جامد دفاع هوایی کار میکرد. او در زمان آلمان نازی
به دریافت نشان نیز مفتخر شد.
او در اواخر جنگ خانواده خود را به فیوچ
در نزدیکی نورنبرگ منتقل کرد. در پایان جنگ جهانی دوم، اوبرت به همراه سایر
دانشمندان و مهندسان موشکی آلمانی به اسارت نیروهای آمریکایی درآمد و مورد
بازجویی قرار گرفت، اما سرانجام آزاد شد و در آلمان غربی سکونت گزید. او
چهار فرزند داشت که یک پسرش در جنگ جهانی دوم کشته شد و یک دخترش نیز در
اثر انفجار یک کپسول اکسیژن مایع در محل کار او جان خود را از دست داد.
اوبرت در سال ۱۹۴۸ (۵۴ سالگی) به
عنوان مشاور مستقل و نویسنده در سوئیس مشغول به کار شد. در سال ۱۹۵۰ همان
فعالیتی که در واساگ برای آلمان نازی انجام میداد را اینبار در خدمت
نیروی دریایی ایتالیا کامل کرد. در همین ایام، نظراتی را در مورد اشیای
پرنده ناشناس ارائه نمود. او از طرفداران نظریه سفر موجودات فضایی به زمین
بود. وی در سال ۱۹۵۳ به فیوچ بازگشت و در آنجا کتاب جدید خود تحت عنوان
«انسان در فضا» را که در آن ایدههایی را برای تلسکوپهای بازتابی فضایی،
ایستگاههای فضایی، فضاپیمای الکتریکی و لباسهای فضایی ارائه میداد،
منتشر ساخت.
در سال ۱۹۵۵، فونبراون، رئیس پروژه
موشکهای بالستیک ایالات متحده، از او برای همکاری دعوت نمود. وی دعوت
فونبراون را پذیرفت و تا سال ۱۹۵۸، با او بر روی موشکهای بالستیک کار
کرد. سپس اوبرت مجدداً به شهر فیوچ آلمان بازگشت و ایدههایش را در مورد
ساخت یک کاوشگر کره ماه و برخی مطالب و موضوعات هوافضایی دیگر تحت عنوان
کتاب «توسعه فناوری فضایی در دهه آینده» به رشته تحریر در آورد. در سال
۱۹۶۰ به عنوان مشاور فنی در جهت توسعه و تکمیل موشک پرتابگر اطلس در ایالات
متحده استخدام شد. وی در سال ۱۹۶۲ و در سن ۶۸ سالگی بازنشسته شد. اوبرت از
آنجایی که یکی از پیشگامان عصر فضا بود، در ژوئیه ۱۹۶۹ جهت مشاهده پرتاب
موشک حامل ساترن-۵ که فضاپیمای آپولو-۱۱ را به سمت ماه پرتاب میکرد، به
ایالات متحده دعوت شد.
دوران پایانی زندگی اوبرت
اوبرت
سرانجام در ۲۹ دسامبر ۱۹۸۹، در سن ۹۵ سالگی، در بیمارستانی در نورنبرگ
آلمان درگذشت. این دانشمند بزرگ در حالی از دنیا رفت که کمک عظیمی به علوم
موشکی، پرواز فضاپیماها و کشفیات فضایی در قرن بیستم نمود. هرمان اوبرت
رومانیایی، کنستانتین تسیلکوفسکی روسی و رابرت گودارد آمریکایی را در واقع
میتوان پیشکسوتان و پایهگذاران کشفیات علوم موشکی و فضانوردی به حساب
آورد. جالب توجهاست که اگرچه این سه نفر به بخشی از نتایج علوم موشکی و
موارد مربوط به جاذبه زمین دست یافتند، اما بخش بزرگی از این امور را فقط
با اتکا بر کارهای علمی مستقل خود به ثمر رساندند.
ارزش تحقیقات اوبرت برای همیشه جاودان
خواهد ماند. در حال حاضر، موزهای به نام او در فیوچ آلمان، در نزدیکی
نورنبرگ، تاسیس شده و کلیه آثار، عقاید و کارهای علمی وی در آنجا به نمایش
عموم گذاشته شدهاست. انجمنی نیز به نام او بنیان نهاده شدهاست که تعداد
زیادی از دانشمندان، محققان و ستارهشناسان دنیا عضو آن هستند. دهانهای در
کره ماه نیز به نام اوبرت نامگذاری شد. او معتقد بود انسان باید در سراسر
زندگی دارای هدف باشد و هدفمند زندگی کند. بر روی سنگ قبر هرمان جولیوس
اوبرت چنین نوشته شدهاست: «درود بر کسانی که تشنه و گرسنه
عدالتند>>.
ده دانشمند معروف و برتر جهان
شکی نیست که دانشمندان به پیشرفت مستمر جامعه ی امروز کمک بسیاری کرده اند. بعضی از چیزهایی که ما امروز از آن ها بهره مند هستیم مثلاًنیرویبرق،حاصل اختراعات کسی است که زندگی خود را وقف این کار کرده است. بر خلاف سایر مشاغل، دانشمندان به خاطر اینکه از هر چیزی برای تحقیق و نو آوری دست می کشند مشهور هستند. درطول تاریخ از دانشمندان بسیاری یاد شده است که به خاطر اعتقادشان مورد آزار و اذیت قرار گرفتند اما حتی این هم آنها را از قدم برداشتن به سوی پیشرفت باز نداشت. در تلاش برای تجلیل از دانشمندان سراسر دنیا، این مقاله سعی دارد برخی از بزرگترین دانشمندان تاریخ را معرفی کند.
ارسطو
ارسطو به عنوان برجسته ترین فیلسوف دوران خودش شناخته شده است. او دانش وسیعی در رشته های مختلف داشت، که تنها عده ی کمی از دانشمندان قادر به این کار بوده اند.او دررشته های فیزیک، جانور شناسی، بیولوژی، سیاست، علم اخلاق و منطقعلاوهبررشتههایدیگرنیز نقش داشته است. با وجود اینکه ارسطو صد ها سال پیش از این زندگی می کرده است اماهنوزهمدر عصر حاضرنتیجه ی اقدامات او احساس می شود.
سراسحاق نیوتون
احتمالاً اسحاق نیوتون هم درست مثل ارسطو، از بزرگترین دانشمندان زمان خودش بوده است. او نیز در زمینه های مختلفی مثل ریاضیات، فیزیک و فلسفه ی طبیعی در کنار سایر رشته ها مهارت زیادی داشت. نیوتون بیشتر به خاطر نقشی که در تلاش و نهایتاً روشن کردن قانون گرانش و سه قانون حرکت داشت شناخته شده است. هیچ نشانه ای در زندگی جوانی این مرد بزرگ دانش وجود نداشت که نشان دهد اویکی از مشهور ترین دانشمندان دنیا خواهد شد ولی او توانست بر تمام موانعی که در برابرش بود غلبه کند و پیروز شود.
گالیلو گالیلی (گالیله)
تا به امروز گالیله هنوز هم به عنوان کسی که بیشترین سهم را در پیشرفت علم داشته شناخته شده است. با وجود اینکه به خاطر اعتقادش توسط کلیسا مورد آزار و اذیت قرار گرفتاما حتا آن هم او را از انجام اکتشافاتی که در عصر حاضر هم مورد استفاده هستند باز نداشت. او نه تنها یک فیزیکدان بلکه ستاره شناس و فیلسوف هم بود. سهم او در پیشرفت علم، اختراع تلسکوپ و بیان دو قانون اول حرکت را در بر دارد.
چارلز رابرت داروین
در ادامه، شماره ی چهار چارلز داروین است. هرچند کسانی هستند که در دانشمند بودن او اختلاف نظر دارند. سهم عمده ی او در یافتن منشاء انسان است. او همچنین به خاطر سفرهای بسیاری که دور دنیا برای اثبات نظریه خود انجام داده معروف است.
البرت انیشتین
با توجه به گذشته ی البرت انیشتین، هیچ کس فکر نمی کرد پسری که تا سه سالگی نمی توانست حرف بزند و تا هشت سالگی نمی توانست بخواند، یکی از بزرگترین دانشمندان تاریخ باشد. با وجود موانعی که در پیش داشت توانست جایزه ی صلح نوبل را به خاطر تلاش هایی که در زمینه ی فیزیک انجام داد، بگیرد.
توماس ادیسون
هیچ دانشمند دیگری نتوانسته است مثل ادیسون بیش از 1000 اختراع ثبت شده داشته باشد. مثل انیشتین، ادیسون هم در کودکی مشکلات یادگیری داشت. دستگاه گرامافون و لامپ الکتریکی از اختراعات اوست.
الساندرو جوزپه آنتونیوآناستاسیو ولتا
ولتا که ایتالیایی بود به عنوان یک دانشمند در زمینه ی توسعه ی باتری الکتریکی تلاش کرد. واحد اندازه گیری الکتریسیته "ولت" به یاد او و به خا طر احترام به تلاش های او نام گذاری شده است.
استفن هاکینگ
بعد از درگذشت البرت انیشتین، کسی فکر نمی کرد که دوره ی دانشمندان گذشته باشد اما استفن هاکینکزبه لیست بزرگترین دانشمندان قرن بیستم اضافه میشود. شهرت او به خاطر نظریه ی انفجار بزرگ و سیاه چاله است. او همچنین در دانشگاه کمبریج به عنوان استاد ریاضیات تدریس کرده است.
لوئی پاستور
لوئی بیشتر به خاطر تلاش هایی که در زمینه ی پزشکی انجام داده شناخته شده است. نظریه ی جوانه ((germاولین بار بوسیله ی او معرفی شد و در ازآن پس در مطالعات میکرو بیولوژی مورد استفاده قرار می گیرد.
سر جاگادیش چاندرا بوز
جاگادیش به خاطر اقداماتش در اختراع رادیو و مایکرو ویو مشهور است. او که اولین دانشمند بنگالی (بنگلادشی) است تلاش های بسیاری در زمینه ی پیشرفت علم داشته است.
لیست فوق تلاش کرده است که تنها بعضی از بهترین دانشمندان طول تاریخ را معرفی کند و این بدان معنی نیست که دانشمندانی که اینجا ذکر نشده اند در رشته های خاص خود تلاش های ارزنده ای نداشته اند. همچنان که دنیا و تکنولوژی پیشرفت می کند تلاش های بسیاری هم صرف این میشود که وسایل الکترونیکی موجود راکارآمد تر و کم هزینه تر کنند. برای مثال پس از اختراع اینترنت پیشرفت ها ادامه داشته است تا اطمینان حاصل شود که دسترسی به اینترنت نه تنها ارزان تر بلکه ساده تر هم باشد.
پاستور علیرغم تمام افتخارها و موفقیتهایی که به دست آورد، بسیار متواضع و فروتن بود و همه او را فردی ساده و بیآلایش میشناختند هربار که در یخچال را باز میکنیم تا یک شیشه شیر برداریم، باید تلاشهای لویی پاستور، دانشمند برجسته فرانسوی را به خاطر آوریم. او کشف کرد که دلیل ترش شدن شیر، فعالیت موجودات زنده میکروسکوپی است که به قدری کوچکاند که با چشم غیر مسلح دیده نمیشوند. مطالعات و تحقیقات پاستور منجر به ابداع شیوهیی شد که طی آن میتوان از طریق حرارت ملایم مواد غذایی نظیر شیر، این موجودات میکروسکوپی را از بین برد بدون اینکه در طعم یا ارزش غذایی آنها تغییری ایجاد شود. این روش به افتخار مبتکر آن، پاستوریزه کردن نام گرفت که تنها یکی از خدمات بیشمار او به بشریت است. لویی پاستور در ۲۷ دسامبر ۱۸۲۲ در شهری در ۴۰۰ کیلومتری جنوب شرقی پاریس متولد شد. چند سال بعد خانوادهاش به شهری به نام آربویز نقل مکان کردند. لویی در آنجا به مدرسه رفت اما به جز در درس هنر، در سایر دروس نتایج ضعیفی گرفت. بیشتر معلمانش معتقد بودند او باید مدرسه را ترک کند و در دباغی پدرش مشغول به کار شود. با این حال لویی بسیار مشتاق علم آموزی بود؛ بنابراین در پانزدهسالگی به پاریس رفت تا تحصیلاتش را در مقطع دبیرستان ادامه دهد، اما غم دوری از خانه و خانواده باعث شد به آربویز بازگردد. پس از مدتی دوباره عازم سفر شد و این بار بسانکن، شهری در ۴۰ کیلومتری آربویز را انتخاب کرد و تحصیلاتش را تا مقطع لیسانس در کالج سلطنتی این شهر پی گرفت و پس از قبولی در آزمون ورودی Ecole Normale مدرک فوق لیسانس و دکترای خود را در رشته شیمی از این دانشگاه اخذ کرد و هم زمان به مطالعه و تحقیق پرداخت. او تصمیم گرفت بر روی ساختار بلورهای نمک اسید تارتاریک و پاراتارتاریک و تفاوتهای میان آنها مطالعه کند که مدتها فکر بزرگترین شیمیدانهای زمان را به خود مشغول کرده بود. پاستور بلورها را به دقت در زیر میکروسکوپ مورد بررسی قرارداد و از ساختار پیچیده آنها شگفتزده شد و توانست به نتایج قابل توجهی دست یابد. او کشف کرد دو نوع مختلف بلور پاراتارتاریک وجود دارد که یکی تصویر دیگری است و بدین ترتیب به یکی دیگر از سوالات علمی آن زمان پاسخ گفت. پاستور در سن ۳۲ سالگی چالش جدیدی را آغاز کرد که در آن سمت و سوی تحقیقات خود را تغییر داد. او به لیل فرانسه رفت تا دانشکدهیی برای آموزش علوم کاربردی تاسیس کند. این در حالی بود که جامعه علمی به تحقیقات نظری تمایل نشان داده بود. بنابراین پاستور قصد داشت به دانشمندان آموزش دهد چگونه از دانستههای نظری خود استفاده کنند. او دو سال بعد را به تاسیس این دانشکده اختصاص داد و در همین زمان مطالعات خود را بر روی فرآیند تخمیر متمرکز کرد. این فرآیند شکر را به الکل تبدیل میکند و باعث ترش شدن شیر میشود. بیشتر شیمیدانها براین باور بودند که مواد شیمیایی تنها با هم واکنش میدهند و بنابراین نمیتوان نتایج غیر منتظره این فرآیندها را توضیح داد، اما پاستور ثابت کرد تخمیر فقط زمانی رخ میدهد که موجودات زنده میکروسکوپی موسوم به میکروب وجود داشته باشند. بدین ترتیب یافتههای پاستور شاخه جدیدی از علم را بنا نهاد که میکروبیولوژی نام گرفت. پاستور در سال ۱۸۸۲ مطالعه بر روی بیماری هاری را آغاز کرد. این بیماری کشنده از طریق گاز گرفتگی توسط حیوانات آلوده به ویروس هاری از قبیل سگ و گرگها منتقل میشود. پاستور آزمایشهای خود را بر روی حیوانات شروع کرد. او شیوه گذشته خود را در پیش گرفت اما با یک توقف چند هفتهیی مواجه شد. این توقف بخاطر مدت زمانی است که از لحظه گازگرفتگی تا رسیدن میکروب به مغز طول میکشد. با اینکه این تاخیر موجب هدر رفتن زمان تحقیقات شد، پاستور را متوجه تفاوت چشمگیری میان درمان این بیماری با درمان سایر بیماریها کرد. او به این نتیجه رسید که در سایر موارد میبایست قبل از اینکه فرد در معرض بیماری قرار گیرد، واکسن به او تزریق شود؛ در حالیکه زمانی که لازم است تا میکروب هاری به مغز برسد، این امکان را میدهد که عمل واکسیناسیون بعد از گازگرفتگی انجام شود. بنابراین تنها کسانیکه توسط یک حیوان هار دچار گازگرفتگی میشوند به واکسن نیاز دارند. در سال ۱۸۸۵ پسربچهیی که دچار گازگرفتگی یک سگ هار شده بود، نزد پاستور آمد. پاستور تا آن زمان این درمان را بر روی انسان آزمایش نکرده بود و از توفیق آن اطمینان نداشت اما در عین حال میدانست بدون واکسن پسربچه خواهد مرد. بنابراین واکسن را به او تزریق کرد. پس از چند هفته پسربچه بهبود یافت و بدین ترتیب تلاشهای لویی پاستور به نتیجه رسید و موفقیت زیادی برای او به ارمغان آورد. زندگی شخصی پاستور با بیماری و مصیبت عجین بود. سه تن از فرزندانش در اثر ابتلا به بیماری در کودکی در گذشتند. علاوه بر این خواهرش هم یک عقبمانده ذهنی بود که در کودکی به این بیماری مبتلا شده بود. این اتفاقات به جای اینکه اراده او را سست کند و او را از پا در آورد، پاستور را به تلاش بیشتر واداشت تا اجازه ندهد دیگران نیز همچون او فرزندانشان را در اثر بیماری از دست بدهند. پاستور علیرغم تمام افتخارها و موفقیتهایی که به دست آورد، بسیار متواضع و فروتن بود و همه او را فردی ساده و بیآلایش میشناختند. او هیچ منافاتی میان علم و مذهب نمیدید و معتقد بود علم، انسان را به خدا نزدیکتر میکند؛ چنانچه میگفت: «هرچه بیشتر در اسرار طبیعت مطالعه میکنم، بیشتر از آفرینش شگفتزده میشوم.» سرانجام لویی پاستور در ۲۸ سپتامبر ۱۸۹۵، پس از یک عمر زندگی پرثمر، چشم از جهان فرو بست اما خدمات بیشمار او به بشریت نام او را در همه اعصار زنده نگه خواهد داشت.
در سالهای اخیر افراد بسیاری را دیده ام که به موضوعات علمی علاقه مندند و حتی اخبار رویدادهای علمی را پیگیری می کنند و احتمالا گاهی کتاب های علم عمومی در حوزه های غیر از رشته تحصیلی شان را نیز مطالعه می کنند. تا اینجای کار هیچ مشکلی نیست و بلکه باعث خوشحالی نیز است. مشکل از جایی پیش می آید که آنها در برآورد میزان فهم و درک و به عبارتی در حجم دانش خود دچار سوءبرداشت می شوند. آنها راجع به کرمچاله ها، جهان های موازی، سفر در زمان، بوزون هیگز، شبیه سازی و مسئله سلول های بنیادی، بیگ بنگ و… چیزهایی شنیده اند و به صورت پراکنده اینجا و آنجا راجع به آنها مطلب خوانده اند. از طریق برنامه های تلویزیونی، مجلات، گپ و گفت با دوستان راجع به روانشناسی، فرهنگ، سیاست، تاریخ و… اطلاعاتی گرفته اند ولی به تبع آن، این تصور برایشان پیش آمده که درباره تمامی موضوعات مذکور صاحب نظر هستند.
البته بدیهی است هر فردی در جامعه انسانی آرای مخصوص به خود را دارد و می تواند در لابه لای گفت و گوها، نظریات شخصی و برداشت های خود را از موضوعات مختلف بیان کند، اما مشکل از آنجایی آغاز می شود که فرد توقع داشته باشد نظریات شخصی اش به عنوان نظریات کارشناسی پذیرفته شود و نه به عنوان نظریات شخصی. خود دانشمند پنداری تعریف دقیق و به خصوصی ندارد و طیف گسترده ای را نیز در بر می گیرد؛ از افرادی که صرفا در میهمانی های خانوادگی کوچک به اظهار فضل و ایده پردازی های خام می پردازند گرفته تا کسانی که پا را فراتر گذاشته و هیچ فرصتی را در شبکه های اجتماعی مجازی و نظایر آن برای فضل فروشی و ابراز نظر درباره مسائلی که کمترین اطلاعی از آن ندارند، « عقاید خود مهم انگاری » از دست نمی دهند.
اما وجه اشتراک این افراد یکی از « عقاید خود مهم انگاری » (self -important ideas) است. عقاید خود مهم انگاری یکی از نشانه های شیدایی(Mania) است. چنین افرادی زیاد و سریع صحبت می کنند که این مشکل فشار کلام(pressure of speech) نامیده می شود. همچنین غالبا از پرش افکار (flight of idea) رنج می برند. برخی نیز افکار خود بزرگ بینی (grandios) داشته و خود را مبدع آثار و و اختراعات بزرگ می دانند. با گسترش علوم و توسعه اندیشه بشر در اعصار اخیر، حوزه های مختلف علوم پایه، مهندسی و حتی فلسفه و علوم اجتماعی به بخش های تخصصی تری تقسیم شدند. به دلیل حجم بالای اطلاعات در علوم مختلف، محال است فردی بر بخش های بزرگی از علوم احاطه داشته باشد.
دانش
ها و فناوری ها، روز به روز تخصصی تر می شوند و هرکس در نهایت می تواند در
یک یا شاید دو شاخه علمی متخصص باشد. به عبارتی، همه ما نسبت به دانش های
دیگر خارج از حیطه صلاحیت مان، بی سواد یا کم سواد هستیم. ممکن است یک
کیهان شناس از جغرافیای آسیای جنوب شرقی هیچ نداند و یک مهندس مکانیک از
دیالوگ دو نفر پزشک درباره نوار قلبی یک بیمار حتی یک کلمه هم سر در
نیاورد. اینکه یک جراح متخصص بسیار باسواد و حاذق، کمترین اطلاعی از روش
اویلر در حل معادلات دیفرانسیل مرتبه اول نداشته باشد، نه نقص است و نه کم
سوادی. همان گونه که یک نفر مهندس بسیار خبره، کمترین اطلاعی از روشهای
جراحی مغز در درمان پارکینسون ندارد. اگر ما درباره موضوع به خصوصی
اطلاعاتی نداریم یا تنها چند کلمه و عبارت ناپخته از آن مبحث می دانیم، هیچ
مشکلی پیش نمی آید اگر که فقط شنونده باشیم. هیچ کس ما را بابت چیزهایی که
نگفته ایم سرزنش نمی کند، اما زمانی که درباره موضوعاتی اظهار فضل می کنیم
که کمترین سر رشته ای از آن نداریم، در حقیقت نادانی خود را آشکار کرده
ایم. گفتن عباراتی نظیر « نمی دانم» یا « بایستی در این زمینه مطالعه کنم »
یا «اطلاع دقیقی ندارم » نه تنها نشان نادانی نیست، بلکه نهایت فهم و
روحیه جست و جو گرانه فرد را می رساند.
یکی از پرسش های مؤسسه Eurobarometer در گزارش سال ۲۰۰۵ پیمایش فهم عمومی از علم چنین بود: « دایناسورها همزمان با انسان زندگی می کردند.» این گزاره غلط؛ در بین افراد مورد پژوهش نتایج زیر را در برداشت: ۸۷ درصد از سوئد یها، ۸۰ درصد از آلمانی ها، ۷۹ درصد از دانمارکی ها و ۵۰ درصد یونانی ها و… به درستی تشخیص دادند که این گزاره غلط است. بیشترین انتخاب گزینه (نمی دانم) در کشور بلغارستان بوده که در آن ۳۹ درصد نسبت به درست یا غلط بودن این گزاره اظهار بی اطلاعی کرده اند. هر چند در جدول نهایی، کشورها براساس جواب های درست رده بندی می شوند و تفاوتی میان آنهایی که جواب غلط داده اند و کسانی که گفته اند (نمی دانم)، لحاظ نشده ام اگر نیک بنگریم، گزینه ی « نمی دانم» وضعیت میانه ای را توصیف می کند. وضعیتی که فرد به صحت پاسخ اطمینان ندارد از طرفی لزومی هم نمی بیند هر طور که شده و به هر قیمتی حتما گزینه صحیح را علامت بزند. گزینه ی « نمی دانم» نیز یک پاسخ است و از قضا (ندانستن) متضمن هیچ بار مفهومی حقار تبار نیز نیست.
عموما افرادی که مطالعات عمیق تر و دقیق تری از یک موضوع به خصوص داشته اند، به دلیل آنکه با چالش ها و مسائل پیرامونی آن موضوع آشناترند، به حجم نادانسته های خود نیز آگاه ترند. به عبارت ساده تر، فرد دانا می داند که چه چیزهایی را نمی داند. اما کسی که با موضوع درگیر نبوده و درک صحیحی از جوانب موضوع ندارد، به همان درک سطحی بسنده کرده و ممکن است خود را صاحب نظر ارزیابی کند و به همین جهت از گفتن « نمی دانم» پرهیز کرده و هرطور که شده، نظری له یا علیه یک موضوع ارائه می کند.
از دیگر سو از آنجایی که فرد به اسلوب و قواعد منطق گفت و گو آگاه نیست، صورتبندی و فرمالیسم منطقی باطلی را پیش می گیرد و با فرافکنی و به کارگیری مغالطات منطقی، تلاش می کند به هر قیمتی پیروز میدان باشد. به بیان دیگر، هدف خود دانشمند پندارها از اینکه خود را به بحث ها و دیالوگهایی که اطلاعات مخدوش و سطحی از آن دارند، وارد می کنند، دستیابی به حقیقت یا فهم بهتر یک موضوع نیست. ورود به یک دیالوگ برای خود دانشمند پندارها فرصتی برای ابراز نظر است. منش فرزانگی و دانایی اما به گونه ی دیگری است و دانایی چون سقراط، دلیلی برای تظاهر به دانایی نمی بیند و می گوید: « می دانم که نمی دانم.»